هر دل که غم تو داغ کردش

شاعر : خاقاني

خون جگر آمد آب‌خوردشهر دل که غم تو داغ کردش
کوشيد و نبود هم نبردشچون کوشم با غمت که گردون
جان داد و نکرد هيچ دردشدر درد فراق تو دل من
نزديک شد آفتاب زردشدور از تو گذشت روز عمرم
زينجا بکشم به باد سردشدر بابل اگر نهند شمعي
هيهات کجا رسم به گردشوصل تو دواسبه رفت چون باد
درياب که نيست پايمردشخاقاني را جهان سرآمد
در جمله‌ي آفتاب گردشخاصه که به شعر بي‌نظير است